امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

فرشته های خوشبختی

آه زندگی (5)

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند به واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند.   *****   مهم نیست که از چه چیزهایی و به چه مقدار دارید …  اگر ندانید که چگونه از آنها استفاده کنید، هیچ چیز کفایت نمی کند.   *****   خدا همیشه چیزی برای شما دارد یک کلید برای هر مشکلی یک روشنایی برای هر سایه ای (تاریکی) و یک برنامه برای هر فردایی   *****   از وسایل استفاده کنید نه از مردم (انسانها) به مردم (انسانها) عشق بورزید، نه وسایل   *****   آدمهارا از روی قدمت دوستانشان بشناسید نه از روی تعدا...
4 اسفند 1393

پیام بازرگانی

سلام کوچولوی دوست داشتنی. الهی که دلت شاد ولبت خندون باشه . امروز هم در حال سپری شدنه ، خورشید خانوم دیگه کم کمک داره با یه روز دیگه خداحافظی می کنه و میره پشت کوه ها. خورشید خانوم خدانگهدار انشالله فردا بازم منو امیرعباس و بابایی بهت صبح بخیر می گیم.امیرعباس درخواب نازی  و منم اومدم تا چند خطی رو برات بنویسم. خوشگلم تو عاشقه پیام بازرگانی هستی و من خوشحالم که هرزگاهی سرگرم پیام ها می شی . از آهنگ هم خیلی خوشت میاد وقتی تلویزیون آهنگ پخش می کنه ذوق زدنت دیدن داره مامانی.  خلاصه با تو خوبم الهی که تو هم همیشه خوب باشی. هم تو و هم همه ی کوچولوها. نفسه ما مامانا و باباها به نفسه شما ریزه میزه ها بنده ، الهی که خدا همیشه مواظبتون ...
3 اسفند 1393

بودن

امیرم سلام .شب بخیر و شادی. عباسم هوا عالیه البته یه کوچولو سرده ، اما داره بارون میاد نمی دونی چه حسه قشنگیه زیر بارون راه رفتن نمی دونی من چه ذوقی می کنم وقتی بارون می خوره به پنجره ی اتاقمون. دردوبلات توسرم .خدا روشکر که تو هستی امیرم اگه زبونم لال تو ....!! نه مامان اصلا نمی خوام با یاد اون روزا امشبم رو خراب کنم .یه بوس محکم رو لبات . امیرعباسم امشب اومدم که فقط بهت بگم، خوشحالم که تو رو دارم و خوشحالم که مال منی. امیرعباس بودنت به منو بابایی آرامش میده ، باش تا قلب منو بابایی همیشه آروم باشه.   ...
2 اسفند 1393

بارون

سلام فلفلی .الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. فلفلی حال که برایت می نویسم در خواب نازی. دلم برات تنگ شده منتظرم بیدار شی تا برام بخندی. موشیه مامان امروز رفتیم پیش خانم دکترت، وزنت شده بود 6/800 . دردوبلای پسرکوچولوم بشم. به خانم دکترگفتم چکار کنم تپل بشی باهام دعوا کرد، گفت وزنه بچه ت خوبه ، نیازی نیست که این آرزو رو داشته باشی. عباسی کاشکی بزرگ بودی سه تایی باهم می رفتیم زیر بارون. منو تو و بابایی. نمی دونی هوا چقدر قشنگه. مامان که عاشقه بارون .کاشکی تو هم مث من بارون رو دوست داشته باشی. امیرعباسم جدیداً وقتی عصبانی می شی یه کارباحالی می کنی مثل اینکه سوار موتوری و داری گاز میدی. تازه یه چند روزی میشه که غلت پشت سر هم می زنی دردو بلات تو ...
30 بهمن 1393

یا امام رضا

این روزها گاه و بیگاه دلم هوایت را می کند. هوای صحن و سرایت، هوای گنبد و بارگاهت، هوای بوی کندرک و اسپند. کاش من هم کبوتری رها بودم تا گرد گنبد طلایی رنگت پر می گشودم و با پرواز عقده های دلم را خالی می نمودم. دوست دارم چشمانه خسته م را ببندم و آنگاه که می گشایم روبه رویم پنجره ی فولاد را ببینم . چه غریبانه دلم برایت تنگ است و چه معصومانه در آرزوی دیدارت می سوزم. تشنه ام و جز با آب صحن قدس ، تشنگی ام برطرف نمی شود. کاش کودکی بودم و بی پروا در میان صحن وسرایت می دویدم. دوست دارم روبه روی ضریحت بیاستم و اشکهایم بر روی گونه ام جاری شود، نه دوست دارم رو به روی ضریحت بیاستم و های های گریه کنم. گلویم را بغضی فرا گرفته و جز با دیدن...
27 بهمن 1393

بهار

سلام سلام صدتا سلام به پسر ناز و خوشگلم. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. از مامانی دلخور نباش به جونه خودت وقت نکردم بیام برات بنویسم . معذرت می خوام فلفلی. فندقه مامان روزها به سرعت می گذرند و من برعکس همه که از گذشت زمان دلخور میشوند ، خوشحالم چرا که گذر زمان یعنی بزرگ شدن دلبندم و مامان بی صبرانه منتظره بزرگ شدنت است و اگه برام نخندی منتظر شب دامادیت هستم. الهی قربونه نخودم برم که باید مرد یه زندگی بشه. امیرعباس دیگه چیزی تا تموم شدنه سال 93 باقی نمونده اگرچه ساله سختی بود اما وجود تو و بودنه تو از سختی ها کاست.  بهار به رسم سالهایی که گذشت منتظرت هستم و منقل وکندرک را آماده نموده ام تا به یمن ورودت برایت کندرک دود کنم . خو...
27 بهمن 1393

پسرخوب

سلام موش موشیه مامان. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. الهی فدات بشم دیشب رفتیم خونه بابا رضا عمو وعمه هات هم بودن دردوبلات توی سرم بسیار پسرخوبی بودی کلی خنده کردی بغله همه هم رفتی . اصلا هم غریبی نکردی. امشب هم بابایی سرکاره ولی فردا که جمعه ست بابا پیشمونه.انشالله که من، با تو و بابایی روزهای خوبی رو پیش رو داشته باشم امیرعباس منوبابایی عاشقتیم ...
23 بهمن 1393

وای وای

سلام امیرعباس عصرت بخیروشادی. دیشب لباس پوشیدیم ، سوارماشین شدیم که بریم خونه دایی. ربع ساعتی توی راه بودیم شما صداتون درنیومد ماشینا رو نگاه می کردی و حرفی هم می زدی. رسیدیم ، هم اینکه پامون گذاشتیم توخونه شون شما جیغتون رفت هوا. دردوبلات توسرم که به این شدت غریبی می کنی، خونه شون و آدما برات ناآشنا بودن وای وای چه کردی!!! خب دیگه کم کم آشنا شدی وگزیه ت تموم شد و تا وقتی که اون جا بودیم دیگه زیاد اذیت نکردی در حد نق بود.وقت رفتن رسید امیرعباس نمی دونی توی ماشین چه کارکردی!! اینقدرگریه کردی که وای وای وای . دیگه خواب رفتی بسکه گریه کردی اومدیم خونه با همون لباسای بیرونیت خوابیدی. نکن اینجوری مامان .بنظرم با تو عید هیچ جا نمیشه بریم. ...
22 بهمن 1393

مهمونی*

سلام فلفلی. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. امروز هم یه روز قشنگه آخه تو بامنی. آسمون ابریه. یه ابرسیاه و تیره. اما هنوز بارون نیومده. هوا بازم سرد شده .امشب هم باید بریم خونه دایی محمدعلی مهمونی. انشالله که نازنینم زبونم لال سرما نخوره. وای عباس امروز خیلی نق زدی خدا رحم کنه با تو ، امشب توی مهمونی. الانم اگه خدا بخواد خوابی اما من نمی دونم چرا درست خواب نمیری . پسر شیطون. ماشینه بابایی خراب شده از صبح که رفته هنوز نیومده . بابایی گناه ، هنوز ناهار هم نخورده. امیرعباس منو بابایی دو تا مجنونیم. مجنونه تو ...
21 بهمن 1393

امیرعباس

مامانی قربونه بینیه خوش فرمت بره. عباسم لباس پوشیده بره مهمونی امیرعباس در حال خوردن اسباب بازیش کوچولوی ناز من ، و قتی می خوابی حتما باید پارچه ای کنارت باشه تا خواب بری.دردوبلات توسرم موشی من. الهی پیش مرگت بشم عباسم ...
20 بهمن 1393