امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فرشته های خوشبختی

ظهربارونی

سلام عزیزای دله مامان. ظهر بارونیتون بخیر و شادی. الهی که تنتون همیشه سالم و لبتون همیشه خندون باشه.حال که دارم براتون می نویسم شکر خدا دوتاتون خوابین، وای امیرعباس آتیشی هستی مامانم، صبحی که از ساعت 9 بیدار شدی تا الان که ساعت یک ونیمه که خوابیدی ، چه کارا که نکردی، پشتی ها رو انداختی ، گندمکاتو روی فرشا ریختی بعد از روش رد شدی وکلی کیف کردی. توی آشپزخونه با سیرها بازی کردی پوستشونو کندی ووو..... و خدارو شکر الان تو خواب نازی و اگه خدا بخواد من دارم نفس می کشم . هوا بارونیه و رعدوبرقه ترسناکی هم می زنه ، پنجره ی اتاق باز بود در خورد بهم و الان دیگه باز نمیشه ، بابایی هم دانشگاهه تا شش هم نمیاد وای وای وای معلوم نیست توی اتاق الان چه خبر ...
30 ارديبهشت 1395

سلامی دوباره

سلام عشقم امیرعباس. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه مامانی. باید منو ببخشی که بعد از این همه تاخیر اومدم تا دوباره برات بنویسم؛ آخه نفسم وضعیتم مناسب نبود اما حال که برات می نویسم شکرخدا حالم خوبه و یه نی نیه دیگه به جمعه خانواده مون اضافه شده . آره خوشکلم خدابهت یه داداشه بانمک داده و حالا دیگه شدیم چهارنفر. از این به بعد این وبلاگ میشه مال شما و داداشی. بذار یه کم از تو و برای تو ینویسم: امیرعباسم خیلی دیر راه افتادی 19 ماهگی و این مسئله بخاطر زود بدنیا اومدنت بود الهی فدات بشم خیلی خوشحالم که راه افتادی خیلی نگرانت بودم. اما توی حرف زدن از هم سن وسالات خیلی عقب نیستی . حدود 30 تا کلمه وچندتایی جمله دوکلمه ای می گی . خیلی بامزه حرف می زنی ...
29 ارديبهشت 1395

حرف زدن

سلام عزیزترینم. الهی که دلت شاد و لبت خندون باشه. الهی قربونت برم که روز به روز شیرین تر میشی. تو منو میکشی با حرف زدنت. دایی گفتنات همه رو دیونه کرده. الهی قربونت برم که از یک سالگی لهجه ی شیرینت مشخص می کنه بچه ی کدوم شهری. آره موشیه من ، یه چند روزی میشه که می گی ( اونی) و با انگشتت نشون میدی. (اونی یعنی یه چیزی که در جایی قرار گرفته. ) دلبر من تنها نگرانیم راه نرفتنته کاشکی سرموقع بدنیا اومده بودی اون موقع الان دیگه مثل همسن و سالات راه هم می رفتی. خدابزرگه انشالله که به پاهات توان و نیرو بده که برام مثل آهو جست وخیز کنی. امیرعباسم در خاطرت بماند، منو بابایی تا همیشه عاشقت می مانیم. ...
1 شهريور 1394

زلزله

سلام یکی یه دونه ی من. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه . امیرعباسم دیروز جمعه ، یه روزه آفتابی و قشنگ وقتی که سه تایی ناهارمون رو خوردیم و رفتیم که بخوابیم اول شما عزیز دل رو خواب کردیم ، تازه خواب رفته بودی که ساختمان شروع کرد به لرزیدن وای  عمرم نمی دونی چه زلزله ی وحشتناکی بود شما از سروصدای ما از خواب پریدی به گریه شدی و منو بابایی هم نه راه پس داشتیم نه راه پیش آخه خونه مون آپارتمانیه و باید منتظر می موندیم تا زلزله تموم شه وای امیرعباسم خیلی ترسناک بود اما به لطف خدا بخیر گذشت و توی مرکزش هم خسارت جانی نداشت خداروشکر  و شما در سن یکسالگی اولین تجربه ی ترسناک زندگیت رو که زلزله بود پشت سر گذاشتی. انشالله که توی زندگیت فقط تجرب...
10 مرداد 1394