وای وای
سلام امیرعباس عصرت بخیروشادی.
دیشب لباس پوشیدیم ، سوارماشین شدیم که بریم خونه دایی. ربع ساعتی توی راه بودیم شما صداتون درنیومد ماشینا رو نگاه می کردی و حرفی هم می زدی. رسیدیم ، هم اینکه پامون گذاشتیم توخونه شون شما جیغتون رفت هوا. دردوبلات توسرم که به این شدت غریبی می کنی، خونه شون و آدما برات ناآشنا بودن وای وای چه کردی!!! خب دیگه کم کم آشنا شدی وگزیه ت تموم شد و تا وقتی که اون جا بودیم دیگه زیاد اذیت نکردی در حد نق بود.وقت رفتن رسید امیرعباس نمی دونی توی ماشین چه کارکردی!! اینقدرگریه کردی که وای وای وای . دیگه خواب رفتی بسکه گریه کردی اومدیم خونه با همون لباسای بیرونیت خوابیدی. نکن اینجوری مامان .بنظرم با تو عید هیچ جا نمیشه بریم.
امیرعباس منو بابایی عاشقتیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی