زلزله
سلام یکی یه دونه ی من. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه . امیرعباسم دیروز جمعه ، یه روزه آفتابی و قشنگ وقتی که سه تایی ناهارمون رو خوردیم و رفتیم که بخوابیم اول شما عزیز دل رو خواب کردیم ، تازه خواب رفته بودی که ساختمان شروع کرد به لرزیدن وای عمرم نمی دونی چه زلزله ی وحشتناکی بود شما از سروصدای ما از خواب پریدی به گریه شدی و منو بابایی هم نه راه پس داشتیم نه راه پیش آخه خونه مون آپارتمانیه و باید منتظر می موندیم تا زلزله تموم شه وای امیرعباسم خیلی ترسناک بود اما به لطف خدا بخیر گذشت و توی مرکزش هم خسارت جانی نداشت خداروشکر و شما در سن یکسالگی اولین تجربه ی ترسناک زندگیت رو که زلزله بود پشت سر گذاشتی. انشالله که توی زندگیت فقط تجربه های شیرین باشه موشیه مامان.
امیرعباس تا حالا چهارتا دندون داری و وزنت هم 8 کیلویه. اما هنوز راه نمیری و این مسئله منو آزار میده کاشکی سر موقع بدنیا اومده بودی همش تقصیر منه. انشالله خدا به پاهای کوچولوت نیرو بده تا به زودی راه بیفتی عزیزم. انشالله
امیرعباسم یادت که نرفته منو بابایی عاشقتیم.