امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فرشته های خوشبختی

باخدا

سلامی به وسعت عشق تقدیم کوچولوی نازم، امیرعباس. نفسیه مامان امروز یکشنبه ساعت ده دقیقه به 2 بعدازظهره . شما راحت وبدون دغدغه لالا کردین وبابایی هم رفته دانشگاه. منم که تمومه دلخوشیم اینه که بیام برات بنویسم تا روزی که بزرگ شدی و قد کشیدی بیایی خاطرهامو که مال خودته رو بخونی. عشقه من تو هر روز بامزه تر میشی ومنو بابایی هر روز عاشق تر. عاشق تو و عاشقه زندگیمون. درسته که توی هر زندگی کنار لبخندها وخوشی ها ، ناملایمت ها و نگرانی ها و غصه های زیادی دیده میشه اما اگه دلت با خدا باشه ، با غمو غصه ها بهتر می تونی کنار بیایی. منم باباییت رو خیلی دوست دارم و همین دوست داشتن و عشقی که بینمونه باعث شد که بتونیم روزای سختی که تو توی بیمارستان بودی را ...
7 دی 1393

غلت

عصرت بخیرکوچولوی نازم. الهی که دلت شاد باشه. دردوبلات تو سرم، هر روز که می گذره شما نازترو بانمک تر می شین. قربونه نفس کشیدنت برم داری تلاش می کنی که غلت بزنی اما هنوز موفق نشدی . انشالله خدا بهت نیرو بده تا بتونی همه ی هنراتو به نمایش بگذاری. امیر عباسم بگو ببینم می دونی منو بابایی دوست داریم؟؟؟؟  
6 دی 1393

پستونک

سلام امیرعباسم. روزت بخیرباشه نفسم.الهی که حالت خوب و لبت خندون باشه. فرشته ی من امروز هم یه روز از روزهای زیبای خداست ، شما سوپتون رو خوردین و مثل شاهزاده ها خوابیدین. دنیای من به تازگی پستونکت رو می شناسی وقتی از دور می بینیش دست وپا می زنی و دهنت رو باز می کنی، اگه پستونک سبک باشه خودت با دستای کوچولوت می گیریش عمرمامان. حتما می گی چرا شیرخشک؟؟؟ وای گلم دلم از این بابت خونه. امیرم شما که بیست روز بخاطر زردی توی بیمارستان بستری بودی با شیشه بهت شیر می دادیم و اینقده کوچولو بودی که قدرت مک زدن نداشتی ، وقتی هم از بیمارستان مرخص شدی و می تونستی مک بزنی دیگه سینه مامانی رو قبول نکردی . من خیلی تلاش کردم اما موفق نشدم . هنوز هم با وجود اینک...
6 دی 1393

پسرخوب

سلام امیرم الهی قربونت برم .اینکه امروز دوبار تونستم بیام برات بنویسم نشون می ده که شما امروز پسرخوبی بودید، اخماتو تو هم نکن شما همیشه خوب هستین اما بقول مامان فاطمه وقتی موتورت رو روشن میکنی وای وای دیگه اینقده باید نازتون رو بخریم تا موتورت روخاموش کنی. عشقه زیبایم حال که برایت می نویسم چشمانه زیبایت را بسته ای و مشغول خواب دیدن هستی چرا که هرزچندگاهی خنده ای از ته دل می کنی که باعث خنده ی منوبابایی هم میشوی. عباسه خوشکلم در ذهنت حک کن که منو بابایی تا همیشه دوست داریم
4 دی 1393

توقع

سلام کوچولوی دوست داشتنیه مامانی. الهی که حالت خوب و روزگار بروفق مرادت باشه انشالله. امیرعباس هر روز که می گذره مهرت توی دلم وعشقت توی قلبم بیشتر میشه . مامانی فقط نگرانتم آخه بچه های مثل تو الان دیگه قشنگ غلت می زنن وشاید چهاردست وپا هم برن اما تو نفسه من تازه دو روزه که خودتو  به پهلو می کنی و فقط یه بار غلت زدی. می دونم هنوز خیلی کوچولویی . من مامانه بدی هستم که ازت توقع زیادی دارم آخه دو ماه کم نیست که زودتر دنیا اومدی . وقتی غصه تو می خورم یه حسی ته دلم میگه ، وقتی می دونی که خدا باهاته چرا غم به دلت راه میدی آره عزیزم خدایی که تو را برای من آفرید و نگه داشت تا آخرش هم باهامونه . نازنینم یادت مونده که  مامان وبابایی دوس...
4 دی 1393

امیرعباس

سلام کوچولوی نازنینم. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. امیرعباسم دوست دارم از تو و برای تو بنویسم . عشقم حال که برایت می نویسم پنج ماهو بیست روزه هستی . یه شبه تابستونی توماه قشنگ خدا بدون اینکه خودمونو برای اومدنت آماده کنیم پاتو گذاشتی به این دنیای رنگارنگ. آخه نفسم قرار بود 20 شهریور بدنیا بیایی اما قشنگم 19 تیر چشماتو به این دنیا باز کردی آره عزیزم شما هفتی بدنیا اومدی. وای امیرعباسم با گذشت 5 ماه هنوز هم بیاد اون روزای بد می نشینم یه گوشه وکلی گریه می کنم .نازنینم وقتی بدنیا اومدی فقط 2 کیلو داشتی مامانی خیلی کوچولو بودی عباسم بیخیال ، دوست دارم فقط از خوشیهامون اینجا بنویسم نه غصه هامون .پس دیگه از اون روزا چیزی نمی گم . فرشته ی زیبایم...
2 دی 1393