امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فرشته های خوشبختی

یا امام رضا

این روزها گاه و بیگاه دلم هوایت را می کند. هوای صحن و سرایت، هوای گنبد و بارگاهت، هوای بوی کندرک و اسپند. کاش من هم کبوتری رها بودم تا گرد گنبد طلایی رنگت پر می گشودم و با پرواز عقده های دلم را خالی می نمودم. دوست دارم چشمانه خسته م را ببندم و آنگاه که می گشایم روبه رویم پنجره ی فولاد را ببینم . چه غریبانه دلم برایت تنگ است و چه معصومانه در آرزوی دیدارت می سوزم. تشنه ام و جز با آب صحن قدس ، تشنگی ام برطرف نمی شود. کاش کودکی بودم و بی پروا در میان صحن وسرایت می دویدم. دوست دارم روبه روی ضریحت بیاستم و اشکهایم بر روی گونه ام جاری شود، نه دوست دارم رو به روی ضریحت بیاستم و های های گریه کنم. گلویم را بغضی فرا گرفته و جز با دیدن...
27 بهمن 1393

بهار

سلام سلام صدتا سلام به پسر ناز و خوشگلم. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. از مامانی دلخور نباش به جونه خودت وقت نکردم بیام برات بنویسم . معذرت می خوام فلفلی. فندقه مامان روزها به سرعت می گذرند و من برعکس همه که از گذشت زمان دلخور میشوند ، خوشحالم چرا که گذر زمان یعنی بزرگ شدن دلبندم و مامان بی صبرانه منتظره بزرگ شدنت است و اگه برام نخندی منتظر شب دامادیت هستم. الهی قربونه نخودم برم که باید مرد یه زندگی بشه. امیرعباس دیگه چیزی تا تموم شدنه سال 93 باقی نمونده اگرچه ساله سختی بود اما وجود تو و بودنه تو از سختی ها کاست.  بهار به رسم سالهایی که گذشت منتظرت هستم و منقل وکندرک را آماده نموده ام تا به یمن ورودت برایت کندرک دود کنم . خو...
27 بهمن 1393

پسرخوب

سلام موش موشیه مامان. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. الهی فدات بشم دیشب رفتیم خونه بابا رضا عمو وعمه هات هم بودن دردوبلات توی سرم بسیار پسرخوبی بودی کلی خنده کردی بغله همه هم رفتی . اصلا هم غریبی نکردی. امشب هم بابایی سرکاره ولی فردا که جمعه ست بابا پیشمونه.انشالله که من، با تو و بابایی روزهای خوبی رو پیش رو داشته باشم امیرعباس منوبابایی عاشقتیم ...
23 بهمن 1393

وای وای

سلام امیرعباس عصرت بخیروشادی. دیشب لباس پوشیدیم ، سوارماشین شدیم که بریم خونه دایی. ربع ساعتی توی راه بودیم شما صداتون درنیومد ماشینا رو نگاه می کردی و حرفی هم می زدی. رسیدیم ، هم اینکه پامون گذاشتیم توخونه شون شما جیغتون رفت هوا. دردوبلات توسرم که به این شدت غریبی می کنی، خونه شون و آدما برات ناآشنا بودن وای وای چه کردی!!! خب دیگه کم کم آشنا شدی وگزیه ت تموم شد و تا وقتی که اون جا بودیم دیگه زیاد اذیت نکردی در حد نق بود.وقت رفتن رسید امیرعباس نمی دونی توی ماشین چه کارکردی!! اینقدرگریه کردی که وای وای وای . دیگه خواب رفتی بسکه گریه کردی اومدیم خونه با همون لباسای بیرونیت خوابیدی. نکن اینجوری مامان .بنظرم با تو عید هیچ جا نمیشه بریم. ...
22 بهمن 1393

مهمونی*

سلام فلفلی. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. امروز هم یه روز قشنگه آخه تو بامنی. آسمون ابریه. یه ابرسیاه و تیره. اما هنوز بارون نیومده. هوا بازم سرد شده .امشب هم باید بریم خونه دایی محمدعلی مهمونی. انشالله که نازنینم زبونم لال سرما نخوره. وای عباس امروز خیلی نق زدی خدا رحم کنه با تو ، امشب توی مهمونی. الانم اگه خدا بخواد خوابی اما من نمی دونم چرا درست خواب نمیری . پسر شیطون. ماشینه بابایی خراب شده از صبح که رفته هنوز نیومده . بابایی گناه ، هنوز ناهار هم نخورده. امیرعباس منو بابایی دو تا مجنونیم. مجنونه تو ...
21 بهمن 1393

امیرعباس

مامانی قربونه بینیه خوش فرمت بره. عباسم لباس پوشیده بره مهمونی امیرعباس در حال خوردن اسباب بازیش کوچولوی ناز من ، و قتی می خوابی حتما باید پارچه ای کنارت باشه تا خواب بری.دردوبلات توسرم موشی من. الهی پیش مرگت بشم عباسم ...
20 بهمن 1393

ماهگرد*

سلام عزیزم. الهی که حالت خوبه خوبه خوب باشه. امروز هم یه صبحه قشنگه دیگه ست ، امروز قشنگتره آخه ماهگرد تولدتونه. آره خوشگلم هشت ماه پیش مثل امشب ساعت 9 شما فلفلیه من چشمای قشنگتو به این دنیای رنگارنگ باز کردی . امیرعباسم ورودت رو به ماه هشتم زندگیت تبریک می گم. الهی جشن 80 سالگیت رو بگیری عمرم. دیشب توی گهواره خوابت نمی برد ، همینکه گذاشتیمت روی تخت کنارخودمون راحت خوابیدی. دردوبلات تو سرم بیاد .نمی دونی دیشب چه کبفی داد تو کنارم بودی ، قربونه نفس کشیدنات برم . امیرعباس امروز منو بابایی بیشتر از همیشه دوست داریم. ...
19 بهمن 1393

کلک

سلام فندقه مامان .صبح شنبه ت بخیر وشادی. الهی که لبت همیشه خندون باشه. موشی من روزها در حال گذرند و من شاهد رشد شما. الهی قربونه قد و بالات برم. دیشب دایی محمدعلی با زن دایی اومدن خونه مامان فاطمه، منو تو هم که اونجا بودیم و شما...... من نمی فهمم جریان چیه ؟؟!! از راه دور به زن دایی می خندی نگاش می کنی اما همینکه تو رو بغل گرفت می زنی زیر گریه . جونم فدات که اینهمه کلکی. این هفته ای می خواستم ببرمت پیش خانم دکترت اما ماشین بابا خرابشده و باید یک هفته ای بدون ماشین سپری کنیم. اشکال نداره هفته ی دیگه می ریم.  مونسم الهی که هفته ی قشنگی پیش رو داشته باشی . امیرعباس منو بابایی دوست داریم ...
18 بهمن 1393