یا امام رضا
این روزها گاه و بیگاه دلم هوایت را می کند. هوای صحن و سرایت، هوای گنبد و بارگاهت، هوای بوی کندرک و اسپند. کاش من هم کبوتری رها بودم تا گرد گنبد طلایی رنگت پر می گشودم و با پرواز عقده های دلم را خالی می نمودم. دوست دارم چشمانه خسته م را ببندم و آنگاه که می گشایم روبه رویم پنجره ی فولاد را ببینم . چه غریبانه دلم برایت تنگ است و چه معصومانه در آرزوی دیدارت می سوزم. تشنه ام و جز با آب صحن قدس ، تشنگی ام برطرف نمی شود. کاش کودکی بودم و بی پروا در میان صحن وسرایت می دویدم. دوست دارم روبه روی ضریحت بیاستم و اشکهایم بر روی گونه ام جاری شود، نه دوست دارم رو به روی ضریحت بیاستم و های های گریه کنم. گلویم را بغضی فرا گرفته و جز با دیدن...
نویسنده :
وحیده
14:39